loading...

اجتناب ناپذیر

بازدید : 276
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 16:13

سال ٩٨ سال عجیبی بود برای من. سالی که اونقدر چشمم چیزای جدید دید و اونقدر باورام تغییر کرد که فکرشو هم نمیکردم. سالی که تا تونستم از ادما زخم خوردم و یاد گرفتم جای روابط احساسی، منطق رو واقعا بیارم وسط و جایی که لازمه از دوست داشتن‌هام هم بگذرم و رها کنم، و یا بجنگم و نذارم هیچی این گره رو خراب کنه. خب. بعد از تموم چیزایی که دیدم فقط به عنوان یه درددل چند خطی بذار بگم که حالم از تموم زخم زبونا و نفهمی‌های ملت به هم میخوره. از اینکه نمیفهمن درست و غلط رو. فقط "غلط" رو "هرچیز مخالف عقیده خودشون" تعبیر میکنن! که تو هر موضوعی یه کسی بود امسال که یه انگی بهم بزنه و زخم بزنه به قلبم و بره! و من هربار سکوت کنم و ادامه بدم تا جایی که برسم به همین نقطه که توش گیر افتادم! ترس از اجتماع و ادما. فرار کردنم از دوست داشتنی‌هام و همه افکار مسمومی‌که کاش درکی ازش داشتن. که کاش حداقل خودم انقدر بی دفاع نبودم و جونِ مقابله داشتم. که چقدر سیاهن افکار ادما.

طرح تولید گندم و جو پوست کنده
بازدید : 475
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 4:09

یه جوری تو این ٦-٧ ساعت بدبختی و فلاکت کشیدم که به جِد میتونم بگم زندگی خوابگاهی بلایی رو سرت میاره که دیگه هیچی واسه ترس و واسه از دست دادن نداشته باشی! یه مجموعه کامل بدبختی در اختیارته که تا هرجا دلت بخواد بزرگت میکنه و خسته! از همین ماجرای سفر تنهایی امروزم از بابل به شهرمون! عوض کردن سه تا ماشین، عوضی بازیای ملت وقتی میبینن کم سنی! ترس از بی امنیتی و نگاهای مضحک مردم! من از تموم این ماجراها که این فقط یه قسمتی از یه کدوم از سفراس میتونم ساعت‌ها برات حرف بزنم و بگم اما چه فایده؟ زندگی همینه! و اینو با تموم حرص و خستگی و نفرتی که این اجتناب ناپذیری برام میاره مینویسم. زندگی ه م‌ی ن ه! چه بخوای و چه نخوای.

Come Back To Us

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 37
  • بازدید کننده امروز : 25
  • باردید دیروز : 44
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 710
  • بازدید سال : 8549
  • بازدید کلی : 21970
  • کدهای اختصاصی