loading...

اجتناب ناپذیر

بازدید : 208
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 16:13

سال ٩٨ سال عجیبی بود برای من. سالی که اونقدر چشمم چیزای جدید دید و اونقدر باورام تغییر کرد که فکرشو هم نمیکردم. سالی که تا تونستم از ادما زخم خوردم و یاد گرفتم جای روابط احساسی، منطق رو واقعا بیارم وسط و جایی که لازمه از دوست داشتن‌هام هم بگذرم و رها کنم، و یا بجنگم و نذارم هیچی این گره رو خراب کنه. خب. بعد از تموم چیزایی که دیدم فقط به عنوان یه درددل چند خطی بذار بگم که حالم از تموم زخم زبونا و نفهمی‌های ملت به هم میخوره. از اینکه نمیفهمن درست و غلط رو. فقط "غلط" رو "هرچیز مخالف عقیده خودشون" تعبیر میکنن! که تو هر موضوعی یه کسی بود امسال که یه انگی بهم بزنه و زخم بزنه به قلبم و بره! و من هربار سکوت کنم و ادامه بدم تا جایی که برسم به همین نقطه که توش گیر افتادم! ترس از اجتماع و ادما. فرار کردنم از دوست داشتنی‌هام و همه افکار مسمومی‌که کاش درکی ازش داشتن. که کاش حداقل خودم انقدر بی دفاع نبودم و جونِ مقابله داشتم. که چقدر سیاهن افکار ادما.

طرح تولید گندم و جو پوست کنده
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 24
  • بازدید کننده امروز : 25
  • باردید دیروز : 21
  • بازدید کننده دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 62
  • بازدید سال : 1398
  • بازدید کلی : 14819
  • کدهای اختصاصی